قدیمی ها می گفتند که در شهر قم و حرم حضرت فاطمه معصومه (س) ، یه پیر مردی بود که وظیفه این بنده خدا این بود که آفتابه هارو پر کنه و جلوی دستشویی بزاره مردم از برای طهارت ازش استفاده کنند ، خب لوله کشی آب که نبود .
هر کس که می خواست بره آفتابه برداره و بره دستشویی این پیرمرده داد می زد های اون آفتابه رو برندار اون یکی رو بردار و این کار هر روز بود طوری که کسانی که از عادت پیرمرد با خبر بودن ازش سوال می کردند که کدوم آفتابه رو بردارن.
یه روز یه طلبه جونی به این پیرمرده گیر میده که تورا به خدا بگو حکمت کارت چیه ؟ اینقدر از پیرمرد سوال می کنه که پیرمرد رو وادرا می کنه جوابش رو بده .
پیرمرد در گوش اون طلبه جوان می گه بابا این کار من هیچ حکمتی نداره و فقط می خوام ، به من توجه کنند و بفهمند من هم کسی هستم .
علی مطهری هم مثل اون پیرمرده ، هر از چندگاهی یه چرت و پرتی میگه که مردم بفهمند این بابا هم نماینده مجلسه و برای خودش مسئولیتی داره .
آخه این دیوانه رو هیچ کس به بازی نمی گیره ، نه عقل و فهم درست درمونی داره ، نه فیافه به درد بخوری داره و نه برش و جذبه .
بدبخت مجبوره این شکلی داد و فریاد کنه ، که این آفتاب رو برندار .... اهههه .... اون یکی نه کناریش میگم ... ها ..